محل تبلیغات شما



رفیقِ بغضِ هر شبم…●♪♫
هـوایِ گریه وُ تبــــم●♪♫
به گریه های من بگو؛ خیالِ دیدنِ تو، کــو؟●♪♫
ای عشــق! تمامِ حسرتِ هنوزم…●♪♫
دلیلِ آهِ سینه سوزم!●♪♫
ببر مرا به ناکجــا؛ عشق!●♪♫
ای درد! ببین؛ به استخوان رسیدی…●♪♫
همین که ار دلم، بُریدی…●♪♫
ببر مرا به هر کجا؛ عشق!●♪♫

×این آهنگ با اینکه ندارمش مدام تو ذهنم میاد.همون سه خط اولش.

×شدم مثل چو آنا امروز صبح اینجوری بیدار شدمصنم:امروز آخرین باریه که میبینمت احتمالا راه ما از هم جداست.دلم برات تنگ میشه

زیبا:تموم شد

مریم:آدمهای توی دبیرستان موقت هستن بعد از تموم شدنش اونام دیگه هر کدوم میرن یک جایی 

مائدهکجا قبول شدی؟بی خبر.

الهه

پریسا.نمیتونم بیام شرمنده گلی.‌.

رزمک‌.با چادرش با هدیه

فکر کنم صبح امروز قبل از اینکه چشم باز کنم یک جمعیت آدم آشنا و نا آشنا که پارسال باهاشون همکلاس بودم یا دست کم یکبار دیدمشون رو از نظر گذروندم.

یک لحظه حس کردم چقدررررر گذشته

همینکه چشم باز کردم اونجایی که آخرین بار با مانتو مدرسه پشت پنجره به طلوع نگاه می کردم به یادم اومد

اما هیچکس نیست

تو میمونی و آیندت و نتیجه وقت گذروندن با آدمهایی که تو یک برهه زیادی بهشون اهمیت میدادی

حقیقتا ارزش اهمیت دادن نداشتن

و من میدونستم اگر بمونم پشت کنکوراین فکر ها و شرمندگی ها یکروزی از وجودم یقه ام رو میگیرن و میگن لعنتی پس من چی بودم که برام وقت نگذاشتی و ازش گذشتی برای بقیه‌‌‌‌.

امروز همون روز بود.

اون مینای درونی بهت زده و طلبکار اومده بود تو خوابم و داشت سرزنشم میکرد.همرو واسم از نظر گذروند و بهم نشون داد چه بد کردی با خودت

همونی که قرار بود مچاله بشه حالا صداش در اومده که تو نباید بهم قدرت میدادی.تمام اون روزهایی که نتونستم تمرکز کنم ذهنم کجا بود؟تو گذشته ای که جبران نمیشد؟و انگاری من تو اون گذشته موندم

شاید امروز صبح یک آگاهی بود

همه اون کسایی که به خاطرم اومدن دیگه نبودن

احتمالا سخت در حال درس خوندن هستن.

هیچ خبری ازشون نیست.

مهم تمام اون لحظاتی بود که الکی خرجشون شد.

هیچ آدمی ارزش اینهمه بها دادن نداره

هیچی و هیچکس جبران این خسارت ها رو نمیده.

فکر می کنم اضافی خودمو به زحمت انداختم

خود عزیز باهام کنار بیا بی حوصله نباش

تو تنها کسی هستی که تا آخرش مجبوری باهام باشی پس سرزنشم نکن بگذار امسال که حقیقت امر مشخص شده خودمونو بعد از گذشت این سالها برسونیم:)

امیلی امیدوارم خوشبخت بشی.بعد از اینهمه امیدوارم آینده بهت لبخند بزنهو خونه مایوست رو با عشق بسازی.

آدمهارو هم فراموش کن!اونها تو دنیای خودشونم به خودشون رحم نمی کنن!

تو که جای خود داری‌

×دعای عهدمونو بخونیم:)

اگر کسی دخالت نکنه و برنامه نریزه بهم داره خوب میچرخه:)


تحمل می کنم.زجرشم میکشم ولی خطا نمیرم

ارزشش رو نداره.

نباید هیچی بگم:)

×مینا دوستداره الان یک جعبه ورونیز شکلاتی خامه ای با شیر داشته باشه:)))))

شیرینی خامه ای دوس:)

از موهبت های الهی میتونم به دیابت نداشتن ارثی و خانوادگی اشاره کنم:)))

دلم میخواااااااد:)

از تولدم خواهشمندم زود بیاد که به این بهونه برم کافه کیک شکلاتی بگیرم:))))

امسال نه به تبریک کسی دلخوشم و نه میخوام مثل پارسال دیوونه بازی در بیارم که ملت تولدمه:)

فقط دوستدارم اگر زنده بودم  و تونستم باشم با میم الی (تنها همدم اعصاب خرد کنه دلسوزم:)))) بریم بشینیم تو کافه:)

فعلا در حال مراعات کردنم:)بتونم کیکم میگیرم:)اونوقت یک تولد خوشمزه خواهیم داشت:))))))

خیلی حس ذوق زدگی خوبیه هر روز در یخچال رو باز کنی و تا یک هفته کیک تولدت رو داشته باشیش:)))از فانتزیام اینه که امسال این اتفاق بیوفته:)

×درسته که کس نیست در این گوشه فراموش تر از من اما تماما به خاطر اشتباهات و انتخاب های خودمه

الان دیگه نظرم رو موندن توی شهر خودمه مگر اینکه خیلی شاخ باشم بورسیه شم یا تعهد کاری ازم بگیرن بعد از دانشگاه علاف نشم در اون صورت خوبه

الان دیگه با وجود علاقه به بینایی نظرم عوض شده.

الان دیگه خیلی چیزا عوض شده

سال اول خیلی خام بودم.و مشکلات زیادی داشتم.

امسال بیشتر فشار مالیه و یکم از فشار روحی و جسمی کم شده.

به هر حال اینام میگذره.

قول دادم به خودم که امسال هیچی رو بهونه نکنم و بی هیچ حاشیه ای درسم رو بخونم

×در کل قطع رابطه کردم میام احوال کسیم بپرسم چیزی ندارم بگم یکجورایی حوصله اشونو ندارم و نمیدونم چی بگم و از طرفی دیگه از این تنهایی خوشم نمیاداما خب تنهایی بهترهخسته هم شم از جانب خودمه زود جمعش می کنم.

×به اینم اشاره کنم ک مینا همیشه فقط دلش میخواد و اتفاق خاصی نمی افته:))))))

چرا کسی به فکر سورپرایز کردن من نیست:)))))))

هفته دیگه بعد از قلم چی میرم میگیرم ان شاء الله:)))))

×برم دیگ 

×راستی شرمنده نظرات رو تائید نمی کنمبعدا سراغ نظراتم میرم ممنون از صبوری کردنتون:)


مثل اینایی که میگن دلت پاک باشه نماز خوندن مهم نیست

مثل اون احمق های از زیر وظیفه در رو دارم میگم دلت کربلایی باشه لازم نیست حتما بری کربلا!

در حالت عادی اگر بهم بگن بیا همین الان پاشو رایگان و بی دردسر برو کربلا میگم نمیخوام!

ولی الان که یکی داره میره(شخص خاص)یک حس عجیب غبطه خاصی دارم:/

خب بره به درک

منکه کلا علاقه ای به سفر راه دور ندارم

حتی اگر زیارتی باشه

حرم خودمون بهتره

نمیدونم کدوم شب بود داشتم میگفتم.ولی احتمالا همین یکی دو هفته بود

دلم واسه تو غربت شهید شدن سوخت.

گفتم فکر کن بخوان آدم رو جایی خاک کنن که تو اون خاک زجر کشیده.غصه داشتهمشکل داشتهبه شخصه دلم نمیخواد قبرم جایی غیر از وطن خودم باشه:/

خدایی فکرشو نمی کردم اینجوری وطن دوست باشم:))))))

بعضی وقت ها همپسر ها از دخترا بیشتر اذیت میشن

حالا کاری به مسائل دیگه ندارم که هی بزرگش می کنن حقوق ساده نه و از اینجور بحث ها.بعضی مسائل از نظر من نیازی به بزرگ کردن ندارن

گرفته گیری میشهولی خب خود خدا هم گفته ما انسان را در سختی آفریدیم نگفته زن یا مرد(کبد!)

همین جنگیدن‌‌‌‌‌ تو جنگ و دفاع بیشتر مردا هستن.حداقل نقش غالب رو اونا دارن.

سربازی نیز هم:)قبلا فکر می کردم حقشونه:))))اما با این اوضاعی که هست انگاری واقعا چند مدتشون تلف میشه

هر چند.خیلیا ازشون بیگاری کشیده میشه و ربطی به جنسیت نداره:)

آقا کلا هممون گناه داریم:)))))

خدا کنه زودی همه مشکلات حل بشن:)

×اونقدر خسته و بی حوصله ام که هرکی یک لحظه پیشم باشه چشم بسته هم میتونه حسش کنه.

دوشنبه ها رو دوست ندارم.

×انگار مامان_بابا_یا شوهرشم که به هر جایی میرسه فورا پیام میده من رسیدم فلان جا:/

ولی خداییش از مامان واسش کاربردم بیشتر بود:/

غذا بخوره

ناراحت نباشه

درسش رو بخونه

چیزی میخواد گیرش بیاد

یادآوری کاراش

یادآوری امتیازات

ای خاک هر دو عالم بر سرت:/

کاش من یک نمونه از خودم داشتم اینقدر حواسش بهم بود هوامو داشت:/

هر دقیقه پیام میده من اینجام من اونجام :/

منم پروی عالم:)))) جوابش نمیدم:)))) چی جواب بدم؟بگم آفرین ادامه بده مثلا:/ یا چه خوب چه زود یا دیر رسیدی اونجا:/یا مثلا هوا اونجا چجوریاس:|

نظرتون چیه بپرسم کی برمیگردی؟:))))

لابد با خودش میگه تحمل دوریمو نداره بعدم کلی ذوق مرگ میشه و واسم تاقچه بالاااا میگذاره نمیگه من دارم میگم الهی بری که برنگردی:))))

هنوزم وقتی اون صوت هارو گوش میدم از زندگیم سیر که هیچیفراسیر میشم:/

هنوزم نمیتونم درک کنم خدایا چجوری اینارو گفتش الان؟

چجوری آخه؟چجوریییییی؟

و هر روز گوشش میدم مثل اسکرین کارنامه مردودی تا باور کنم که فقط داشتم درجا میزدم

من نیاز به کمی حال متعادلانه دارم:))))) جمله بندی رو :))))هیچ جا متعادلانه پیدا نمیشه:))))

×حتی اگر طرف در حال مرگ باشه تا خودش نخواسته نباید تو کارش دخالت کنم:/

حتی اگر در حال مرگ باشه نباید بهش فرصت اضافی بدم

فرصت اضافی همیشه گند زده به همه چیآدم از روی دوست داشتن هم نباید از حکم و عقیده و تصمیمش برگرده.

حتی خدا هم با اینکه بنده هاشو دوست داره وقتی مردن دیگه زنده اشون نمی کنه جبران کنن

بهشون میگه آیا فرصت کافی ندادیم؟

اگر برگردید بازم به کارهای گذشته اتون ادامه میدید.‌

بعضی وقت ها حتی علارقم میل درونی و علاقه باید بعضیارو جواب کرد.

نه تنها ما اونا هم عذاب میکشن از اینهمه فرصت و شکست دوباره.


امروز بعد از چندین روز یکم حالم خوبه هرچند بعد از این چند مدت دوباره دستام یخ میکنه شاید زیادی استرس داشتم.:/ این روز ها بیشتر از قبل وسایلامو گم میکنم یه بار گفتممیخواستم آدرس اینجارو بدمش. نه دیگه حرم میرم و نه به هیچ عنوان آدرس اینجارو به آشنایی میدمطرفا اگر یکوقتی خواستم چیزی بگم متنش رو میفرستم اما آدرس محفوظه به قول خودش حرمو ازم گرفت خدارو ازم گرفت وبلاگم بگیره؟ مگه من دیگه چقدر میتونم بگردم دنبال یه جایی که پناه ببرم بهش
ناراحت بودم بهش گفتم به سگ محبت کرده بودم تا حالا جواب گرفته بودم و گازم نمی گرفت میگه تو به من توهین کردی هتک حرمت کردی ولی خداشاهده از اون جملاتیه که اصلا از گفتنش پشیمون نیستم! ۷ بار زنگ زده حتی اینقدر کسیو ندارم باهاش حرف بزنم هر روز بهم مکالمه رایگان تعلق میگیره و پیامش واسم میاد ولی حاضر نیستم رایگانم صداشو بشنوم.! اونی که حتی رایگان وقت نمیگذاشت هر دفعه میگفت ناراحتم کردی یا تقصیر توئه هیچی نمیگفتم شایدم میگشتم دنبال یه علت
یه وقت هایی یک مشکل یا شرایط مسخره تو زندگی طولانی تر از حوصله میشه اوایل همه دقت و توانم رو میگذارم روش بعدش یکم بیخیال میشم میگم شاید کل عمرم یا بازم مدت طولانی تری بگذرهپس بیخیال باید بهش عادت کرد اماا همونجوری که بار ها به خودم گفتم هیچ عادتی توجیهه کننده نیستاگر سختی و بدیه که نباید عادت کرد باید تغییرش داد اگرم نیکی و خوبیه که باطم نباید عادت کرد باید هر بار همون شوق و لذت اولیه رو داشت که طعمش به دل آدم بشینه و
امروز بعد از یکماه اگر اشتباه نکنم رفتم بیرون. شهر آروم! خالی از بچه قرتی! مردم فاصله هارو رعایت می کردن و چقدر عالی میشه اگر همیشه همینقدر فاصله رعایت شه:) درخت ها سر سبززززززز و شهرمون انگار این شهر های فانتزی پر از گل هایی بود که چیده نشده بودن و عطر بهار بود منم که به خاطر عینکم که بخار میگیره مثل شهروند بی فرهنگ ماسک نزده بودم ولی دستکش دستم بود و اینکه به احترام رمضان چادرم پوشیدم:)))) و اگر درست بگم پس از دو ماه کرم ضد آفتاب زدم:))))بوش
امروز الهه بهم زنگ زد‌برام پیام گذاشت. دوستش دارم. و شرمنده اشم که زمانی که میتونستم براش اونجوری که باید وقت نگذاشتم‌ ×هر کسی بر میگرده به اصلش ×الهه تا الان یه نعمت تو زندگیم بوده کسی که صنم و زیبا با رفتارش حال نمی کردن و یکم درون گرا و منزوی هست و توی حرف زدن با لکنت حرف میزنه ولی از بهترین دوست های دوران دبیرستانم بوداز نقطه های امن زندگیم کارایی که اون می کرد رو هیچکدومشون که ادعاشون میشه نکردن:) ×بهم میگفت صدات
امروز هم شکست هایی داشتم که علارقم تلاشی که کرده بودم نتیجه رضایت بخشی نداشتن. چیکار کردم؟ اولش اعصابم خرد شد. میخواستم تا رسیدن به مقصد فکرای مسخره بکنم. برای فلانی از لفظ خوبی استفاده نکردم یکم که گذشت هنذفری رو در آوردم و بازم آهنگ گوش ندادم!هیچ چیز نمیتونست متوقفم کنه حالا خب که چی؟ چی میشه؟نگران عمر و وقتتی؟ به درکویس های کتابم رو گوش دادم و لفظ بد پس گرفتم مهدیس به مامان باباش گفته بود ریحانه نه میخوام مینارو ببینم هر چند بچه
من فکر میکنم که خوبم و مشکلی ندارم نمیدونم بقیه چی توی چهره ام می بینن که نگرانن مامان مهدیس میگه من دوست دارم خوشحالیت رو ببینم. اون همش میگه اعصابم خرده! مریم نگرانه. همه با ملاحضه حرف میزنن. البته که خودمم این روزا خیلی حواس پرتم ولی خب فکر نمی کنم ناراحت باشم ملیکا دوست داره عوض شم ولی من خودم این بی روح و بی تفاوت بودن رو انتخاب کردم فعلا که راضیم. بله برون داداش امین بود
سعی میکنم خونسرد باشم و زود از کوره در نرم و آستانه تحملم رو ببرم بالاتر. و خب این چند وقته چندان موفق نبودم. به قول اون موقع ناراحتی و عصبانیت و استرس خون کثیف میشهچون احساسات روی مایع تاثیر داره منم بهش معتقدم توصیه میکنن حالا که فصلشه اگر میتونیم انار بخوریم و قبل از دعوامون به خاطرم انار گرفته بود و حالا چند روزی هست که هر روز میرم و دون میکنم:) و خب اعتراف میکنم که واقعا تاثیر داشته و جوش های متورمی که داشتم نیستن دیگه.
نشست گریه کردن هیییییییچکاری نکردمهیچی. ناراحتم؟ فکر نمیکنم کلی فکر میکنه که چیکار کنه بچرزونه چیکار میکنم؟ سعی میکنم صبور باشم و بی تفاوت چی بهشون میدم؟ هیچیهیچیییییی:) زندگی میکنیم. دیر تر.زودتر با حسرت که زیر زبونم خوشمزه نباشه. که راحت دل بکنم از هر چیزی که هست یا نیست. چیزی که از خودمون نداریمداریم؟ عجله ای ندارم یا میشه یا نمیشه دیگه. یه آدم معمولی با سطح معمولی
همیشه بهم میگه من دیگه نمیتونم و من دیگه نیستم منو از چی میترسونه؟کی بوده که این بار دومش باشه؟ درکش نمیکنم فقط حس میکنم زمان ارزشمندهنباید سرش ریسک کرد. فقط علاقه حرف نمیزنه استقلال.آرامشزمانسن.موقعیت جغرافیاییموقعیت اجتماعی.سختی کار.امکان پیشرفتزمان لازم. حقیقتا اگر بخوام مهارتی هم کسب کنم شاید وقتش الانه در کنار طراحی کردنمکه میتونم با تمرین سطحم رو ارتقاء بدم
بخوام از صبح بگم طبق این چند هفته اخیر که جمعه ها خونه ی مامان مهدیس و پیش مهدیس خانم و والدینش بودم دعوت شدم که در کنارشون باشم از طرفی دو سه روز سر درد داشتم و به خاطر اینکه اون اذیتم نکنه چیزی نمیگفتم مثل کل این چند ماه یا حتی چند سالی که سکوت کردم توی همون دو سه روز با یکی بحث کرده بودم و بالاخره تصمیم گرفتم که رهاش کنم به خاطر دلیل هایی که یکیش مقاومت در برابر تغییر و تنظیم شخصیت و رشد فردی و عدم همکاریش توی سلامت ارتباط بود

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها